نوشته: دپارتمان هنر نگره، دی ماه ۱۴۰۳
شکل یکی از عناصر بنیادین در هنرهای تجسمی است که به واسطه آن، هنرمندان قادر به بیان ایدهها، احساسات و مفاهیم میشوند. این عنصر که در همه آثار هنری از طراحیهای ساده تا مجسمهسازیهای پیچیده حضور دارد، به عنوان ابزاری قدرتمند برای ایجاد تعادل، هماهنگی و ارتباط بصری عمل میکند. از اشکال هندسی دقیق و متقارن گرفته تا فرمهای ارگانیک و آزاد، هر کدام میتوانند روایتگر داستانی باشند یا واکنشی احساسی در بیننده برانگیزند. شکل نه تنها چارچوبی برای خلق آثار هنری فراهم میآورد، بلکه به عنوان پلی میان هنر و مخاطب عمل میکند. درک معنای شکلها و تأثیر آنها بر ترکیببندی و محتوای احساسی آثار، میتواند تجربهای عمیقتر از هنر برای ما ایجاد کند. در این مقاله، به بررسی انواع شکلها، ویژگیها، و کاربردهای آنها در هنر میپردازیم و نمونههایی از هنرمندان برجسته را که به طور خلاقانه از شکل در آثار خود بهره بردهاند، مرور خواهیم کرد.
شکل در هنر: تعریفی فراتر از خطوط
شکل را میتوان به عنوان فضایی تعریف کرد که از محیط اطراف خود به وسیلهی یک حاشیه یا مرز متمایز میشود. این مرز، چه به صورت صریح و دقیق و چه به شکل ضمنی، یا به عنوان یک خط محیطی که فضا را محصور میکند وجود دارد یا به صورت تضاد در ارزش (تُن)، بافت، یا رنگ میان شکل و محیط اطراف آن ظاهر میشود. هنگامی که شکلهای مورد استفاده هنرمند پدیدههای قابل مشاهده را تقلید میکنند، ممکن است آنها را بسته به زمینه شان، عینی، طبیعی، بازنمایانه، یا واقعگرایانه توصیف کنیم. با این حال، زمانی که شکلها بیشتر خیالی یا ابداع شده توسط هنرمند باشند، اغلب آنها را ذهنی، انتزاعی، غیرعینی یا غیرواقعگرایانه مینامیم.
شکل دو بعدی است؛ به این معنا که فقط عرض و طول دارد و معمولاً با خطوط بسته توصیف میشود. به عنوان مثال، یک مربع از چهار خط تشکیل شده است و یک دایره یک خط منحنی بسته است و همینطور ادامه دارد. شکلهای متنوع میتوانند با افزودن سایر عناصر هنری مانند رنگ یا ارزش، سایهها به حجم تبدیل شوند اگر به صورت سه بعدی طراحی شوند.
اشکال هندسی و زیستی: دو جهان متفاوت در هنر
در هنر دو نوع شکل رایج وجود دارد که به طور گسترده به عنوان ارگانیک یا هندسی شناخته میشوند. درون این انواع، امکانهای بسیاری برای نحوه بهکارگیری اشکال وجود دارد که میتواند از مدیومهای هنری مانند نقاشی، طراحی، مجسمهسازی، معماری و غیره متغیر باشد.
شکلهای هندسی معمولاً با ابزارهای ریاضی اندازهگیری میشوند، اما برای درک آنها نیازی به ریاضیدان بودن نیست. این شکلها معمولاً با اصطلاحاتی مانند “ساخت بشر” و “پیشبینیپذیر” شناخته میشوند. این اشکال نهتنها در آثار انسانی مانند معماری و ماشینآلات دیده میشوند، بلکه در طبیعت نیز به چشم میخورند(از جمله در صدفهای مارپیچ، کندوهای عسل، گلها). شکل ها، که شامل دایرهها، ششضلعیها، مربعها و دیگر اشکال ریاضی هستند، بهعنوان منبع الهام برای بسیاری از هنرمندان بهکار میروند. آثار معروف هنرمندانی مانند پیت موندریان، کازیمیر مالویچ و فرانک استلا از این جمله اند. مثلا کازیمیر مالویچ، به خاطر خلق آثاری با اشکال پایه مانند مربعها شناخته شده است. مانند اثر «مربع سیاه» (۱۹۱۵)
زرد-قرمز-آبی، ۱۹۲۵، واسیلی کاندینسکی
در مقابل این اشکال سخت و منظم، اشکال زیستی یا ارگانیک قرار دارند که از خطوط منحنی و لبههای مواج ساخته شدهاند و حسی از ارگانیسمهای زنده یا نیروهای طبیعی را القا میکنند. این اشکال غیرمنظم را میتوان در فرمهای انسانی، سنگها، برگها، و ابرها مشاهده کرد. اصطلاح «بیومورفیک» در اوایل قرن بیستم ابداع شد و هنرمندان مجسمهساز ، نقاش و نیز هنرمندان محیطی از این اشکال برای نمایش فرمهای انسانی، گیاهی و حیوانی و بازتاب طبیعت بهره میگیرند. نمونه این اشکال در مجسمهسازی را می توان در آثار هنرمند ژان آرپ یا مجسمههای “موبایل” الکساندر کالدر که از بالای فضا آویزان میشوند و به حالت معلق شناور هستند مشاهده کرد. استفاده از اشکال بیومورفیک در آثار هنرمندانی چون اندی گلدزورتی نیز به چشم می خورد.
شکلهای ارگانیک اغلب با اصطلاحات دیگری مانند «فرم آزاد»، «نامنظم»، «غیرمتقارن» و «بیومورفیک» یا «طبیعی» توصیف میشوند.
طوطی و پری دریایی، ۱۹۵۲، هنری ماتیس
اشکال مبهم و بدون مرز
گاهی اوقات، حتی بدون مرزهای واضح، میتوانیم شکلها را حس کنیم. برای مثال، در یک روز مهآلود، درختها یا ساختمانهای محو و نامشخص را پیش از دیدن واضح آنها احساس میکنیم. این نوع شکل به «شکل مبهم» معروف است. یکی از جنبشهای هنری که از این اشکال استفاده میکرد، امپرسیونیستها بودند. آنها تأثیر نور خورشید بر اشیاء را بیشتر از بازنمایی واقعگرایانه آنها بررسی میکرد.
شکل مثبت و منفی: گفتگویی بصری میان فضاها
فضاهای مثبت و منفی نیز میتوانند برای تعیین شکل در هنر استفاده شوند. این کار با بررسی موضوعی که فضای مثبت را اشغال میکند، انجام میشود که به عنوان «شکل مثبت» شناخته میشود و به همین ترتیب، فضای منفی اطراف موضوع به عنوان «شکل منفی» شناخته میشود.
مثالی که گاهی برای نشان دادن شکلهای مثبت و منفی در هنر استفاده میشود، کاتآوتهای کاغذی هنری ماتیس با عنوان «ایکاروس» (۱۹۴۷) است. این تصویر یک فرد سیاه بر پسزمینه آبی است که به دو شیوه متفاوت تفسیر میشود؛ فرد سیاه میتواند به عنوان شکل مثبت در نظر گرفته شود در حالی که پسزمینه آبی به عنوان شکل منفی است. به طور متقابل، تصویر بریده شده میتواند به عنوان شکل منفی و پسزمینه آبی به عنوان شکل مثبت در نظر گرفته شود.
ترکیبی از اشکال هندسی و آزاد در اثر هنری ماتیس
کاربردهای سهبعدی شکل در هنرهای تجسمی
در هنرهای تجسمی، شکل نسبت به سایر عناصر اهمیت بیشتری دارد، زیرا هنرمندی که در سه بعد کار میکند، بهصورت غریزی با شکل شروع میکند. در تعریف شکل سهبعدی، میتوانیم به فرم کلی مجسمهای که در فضا اشغال شده است اشاره کنیم، شکل مسطح یا منحنی که در فضا حرکت میکند، یا شکلی منفی که تا حدی یا بهطور کامل محصور شده است. هنرمندانی مانند الکساندر آرشیپنکو و هنری مور، استفاده از فضای منفی را در مجسمهسازی قرن بیستم پیشگام کردند.
فیگور خوابیده، ۱۹۳۹، هنری مور
ارتباط روانشناختی شکلها: از سوررئالیسم تا مینیمالیسم
در حالی که ویژگیهای فیزیکی یک شکل به راحتی قابل تعریف هستند، تعیین دقیق ویژگیهای احساسی آن دشوارتر به نظرم می آید؛ زیرا واکنش بینندگان به ترکیببندی شکل در سطوح احساسی متفاوتی رخ میدهد. در برخی موارد، واکنشهای ما به اشکال مشترک و آشناست، اما در مواقع دیگر این واکنشها به دلیل شخصیت و تجربیات فردی ما پیچیدهتر و متفاوتتر هستند.با آگاهی از اینکه برخی اشکال به طور اجتنابناپذیر با احساسات و موقعیتهای خاصی همراه هستند، با این حال، معنای کامل هر شکل تنها از طریق روابطی که در کل ترکیببندی ایجاد میشود، آشکار میگردد.
مثلا برخی اشکال معانی استانداردی را انتقال میدهند. به عنوان مثال، مربعها معمولاً کمال، ثبات، استحکام، تقارن، اتکای به خود و یکنواختی را بیان میکنند. به همین ترتیب، دایرهها ممکن است اعتماد به نفس، استقلال، و یا محدودیت را نشان دهند؛ بیضیها میتوانند باروری و خلق کردن را تداعی کنند؛ و ستارهها ممکن است گسترش و پیشرفت را به ذهن متبادر کنند.
ارتباطات روانشناختی اشکال انتزاعی ممکن است بهویژه برای هنرمندان خاصی جذاب باشد. در قرن بیستم، بسیاری از جنبشهای هنری بر استفاده از ترکیببندیهای انتزاعی خاص استوار بودند. برای مثال، سوررئالیستها در اوایل دهه ۱۹۰۰ به منشأهای اسرارآمیز وجود و کاوش در آشکارسازیهای ناخودآگاه، مانند رؤیاها، علاقه داشتند. این هنرمندان در دورهای زندگی میکردند که آگاهی از دنیای میکروسکوپی در حال افزایش بود، روانشناسی فرویدی رشد میکرد، و علاقه به انتزاع ناب که در آن اشکال به طور نمادین عمل میکردند، احیا شده بود. اشکال زیستی به یک عنصر کلیدی در آثار آنها تبدیل شدند.
در مقابل، کیفیت دقیق و ماشینی اشکال هندسی برای هنرمندانی که با کوبیسم کار میکردند جذاب بود. این هنرمندان از این اشکال برای تجزیه و بازسازی تحلیلی دنیای طبیعی استفاده میکردند. پس از کوبیستها، فوتوریستها تحت تأثیر استایل ماشینی، اشکال واضح و روابط شکل سادهای خلق کردند که قدرت و سرعت دنیای مکانیکی را بیان میکردند.در دهههای بعد، مینیمالیستها و مفهومیگرایان نیز از اشکال هندسی ساده برای تقلیل تصاویر به عناصر اساسی معنا بهره گرفتند. بنابراین واکنشهای ما به انتزاع یا بازنمایی دقیق اشکال تأثیر عمیقی بر نحوه تفسیر ما از هر اثر هنری دارد.
زن، ماه، ستاره، ۱۹۶۳، خوان میرو
جمع بندی
شکلها در هنر، فقط خطوط و مرزها نیستند. آنها ابزارهایی برای کشف معانی، برانگیختن احساسات، و ارتباط با مخاطباند. بیایید دفعه بعد که به اثری هنری نگاه میکنیم، با دقت بیشتری به شکلها توجه کنیم؛ شاید داستانهای جدیدی برایمان بازگو کنند.